چشمانی گشوده و دهانی بسته
یادداشت برای نمایشگاه علیرضا اسپهبد در گالری فرمانفرما
ادیبان ما، در مقیاس ادبیات تجسمی ایران، دربارهی علیرضا اسپهبد کم ننوشتهاند. حتا سرودهاند. یک دلیلاش آنکه آثار اسپهبد کلمات را بهسادگی به خود راه میدهند: منتقد میتواند نقطهچینهای جملات بصریاش را پر کند و بهراحتی این آثار را بر حسب موضوع و تکنیک و مدیوم و حالوهوا دستهبندی کند و نتیجه بگیرد. میتواند کلمات را بر سفیدی تصویرهایش بنشاند و آنجا که او سکوت کرده، خودش حرف بزند؛ حتا میتواند بر زمینهی این سکوت، شعر بگوید. اما واقعاً دربارهی اسپهبد نقاش، و طراح، چیز زیادی نگفتهاند. معنا را در محتوای آثارش جستهاند؛ کاری که خود عمداً نکرده بود. مینویسد: «کافکا میگوید تصویر شرط دیدن است. و من در باب نقاشیهایم کلام را بیش از این جایز نمیدانم؛ میماند موضوعاتی که بیشتر جنبهی تجربی و فنی دارد»؛ و دربارهی این جنبهها ننوشتهاند. و اگر چیزکی هم نوشتهاند طبق معمول از «تأثیر» گفتهاند؛ از «سوررئالیسم» و «گرافیک» و «بیکن» و «دیوید هاکنی» و «میلتون گلیزر» و واژههای آسانیابِ دیگر، با لحنی در میانهی قدح و مدح. خودش در مقدمهای موجز، گویی از سر دفاع و از روی پیشآگاهی، آورده: «هنرمند در دوران سخت و طولانی تجربهکاریهای خویش، برای به دست آوردن تواناییهای فنی، ناگزیر از تقلید و گرتهبرداری است… در این دوران، هنرمند تجربهگر به تعبیری مستعمرهای را میماند که تا استقلال راهی دراز در پیش دارد و آنگاه که به استقلال برسد، آثارش هویتی خاص خود را دارد که گویای شخصیت درونی هنرمند است.» و باور داشت که به چنین استقلالی رسیده: «تصور من این است که به این استقلال دست یافتهام، نقاشی من بازتاب تجربههایی دشوار و ذهنیتی سامان یافته است. میتوانم زیر نقاشیهایم امضاء نگذارم و یقین دارم که بینندهی صاحبنظر و آگاه در اولین نگاه نامی آشنا را باز خواهد یافت.» تجربههایی دشوار و ذهنیتی سامانیافته. توصیف بسیار مناسبی است. اما از بیرون حیطهی تجسمی، پیدا نیست که اهمیت این استقلال به چیست، یا دشواریاش مگر کدام است؟
به صورتی بسیار ساده: این استقلال، برای آنکه از جهان بیاطلاع نیست، در مواجهه با تاریخ هنر جهانی، یا اعتمادبهنفسی میطلبد در حد جنون یا نوعی پارسایی بصری، که هنرمند به واسطهاش خود را با هیچکس و هیچجا مقایسه نکند. برخلاف تصور، بسیار دشوار است که در حیطهی تجسمی کسی بتواند به زبان بصری خاص خود خواب ببیند. برخلاف انتظار، خوابهای منحصربهفرد، نادرترین چیزهای جهاناند. و مثل همیشه، مرز بین استقلال و انزوا باریک است. (بلکه میتوان گفت، این «شبیه-خود-بودن»، تقریباً بیهیچ استثنائی، مستلزم انزواست.)
به طور ساده: نکته در این است که نقاشیهای اسپهبد اتفاقاً سوررئالیستی نیستند. نامی دیگر میخواهند: علیرضا اسپهبد همین نام است. نقاشیهایی که مشتملاند بر بسیاری از عناصر مشترک بین نقاشان ایرانی آن دوره و در عین حال کاملاً متمایز از آنها. قدرت این نقاشیها نه ناشی از خواست ارائهی «توانمندی» تکنیکی، بلکه فقدان «ترس از ترس» است: بیهیچ هراسی از رمانتیک بودن، از بیان مستقیم، از عریان شدن ضعفهای روان یا پرداختن به زیباییهای ساده، از تغییر مدام سبک یا شیوه، یا حتا احساساتیگری یا نقاشی کردن به دلخواه خود و بیتوجه به زمانمندی تاریخ هنری. آنچه در مقابل این دشواری به دست میآورد راهی است که در تصویر برای دیگران میگشاید. و تأثیر او از این نظر در هنر ایران بسیار است. خود میگوید: «و اما من این واقعیت را همچون تعهدی پذیرفتهام که … همهی تواناییهایم را صرفاً در نمایش توانمندی هدر ندهم.» گمان میکنم در فاصلهی میان جستوجوی «توانمندی» و «معنا» در آثار اسپهبد، این آثار چنان که باید ندیدهاند؛ همچون کلاغهایی مغضوب و نجیب، با چشمانی گشوده و دهانی بسته.