نمایشگاه گروهی پوستر
گرافیک ایران در تهران رقم میخورد. کارفرماها در تهراناند، بیشتر دانشگاههای هنر هم همینطور. غالب انتشاراتیها در تهراناند، مراکز فرهنگی، سینماها، سینماگرها، مجلهها و گالریها، کارخانهها و شرکتها هم همینطور. اما گرافیک ایران گرافیک تهران نباید باشد. بهتر است که نباشد. به نفع همهی ماست که نباشد. گرافیک نمود است. انواع اقسام راههای نمایاندن. و هرچه یکدستتر و همگنتر باشد ضعیفتر است. وقتی همهی طرحهای روی جلد و لوگوها، همهی پوسترها و شیوههای بازنمایی به هم شبیه میشوند بیهیچ تفاوت معناداری، گرافیک شفاف میشود؛ به چشم نمیآید و نمیتواند هم حرفاش را بزند. مدتی است که گرافیک در تهران خسته میکند. هرچند از بسیاری هنرهای دیگرمان دلپذیرتر، طبقهبندی جریانهای عمدهاش آسان شده؛ میشود آن را حدس زد، پیشبینیاش کرد.
وقتی کسانی در گوشهای دیگر، در خارج از تهران، کاری دیگر میکنند، بهخصوص در حیطهی گرافیک، که ضمناً حیطهی توجه است و جلب توجه، به خودیخود خوشحالکننده است. وقتی کسانی، با بیاعتناییِ نسل خود، از سنجیدن خود با دیگرانی که نزدیکاند سرباز میزنند و گریبان خود را، دستکم در لحظهی قضاوت، از دست مقایسههای پیدرپی نجات میدهند رهاییبخش است. در تلاشهایی که خارج از مرکز رخ میدهد برای لحظاتی از شبکههای درهم بافتهی حرفهای رها میشویم.
نمایشگاه ایمان رئوفیان، جواد قطرانی، مهدی روندی و محمد جواد محمدی در مجموعهی فرهنگی هنری وصال در شیراز که از ۵ تا ۱۱ آذر برپا بود از این سبُکی و آسودگی بهره میبرد. آثار ارائه شده تحت عنوان پوستر (هرچند که به معنای کاربردی کلمه پوستر نیستند) به طور قطع دانشجوییاند و تجربی، و از جنون خاص نسل غریبی که دومین دههی زندگیاش را در ایران تجربه میکند بارور است. مسلماً تأثیرات گرافیک جهانی را میتوان در آن پیگیری کرد و بیاعتنایی به کاربرد در آن به چشم میخورد، با این حال، سرزنده است، نفس میکشد، به خود سرچشمه رجوع میکند، به نمونههایی از گرافیک خوبِ همین امروز و نه کپیهای دست چندم و پروای این را ندارد که به زشتی، سردرگمی یا بیاصل و نسب بودن هنری نزدیک شود؛ که خصلت تلاشهای واقعی است. در شهرهای مختلف ایران تصورهای مختلفی از هنر هست و این بیخبری هنرمندان از یکدیگر عجیبتر از تکثری است که وجودش آنقدر هم دور از انتظار نیست. شاید هم اساساً دلیل این تنوع خودِ همین قطع ارتباط باشد.
وقتی قرار باشد چیزی از داخل عوض شود باید که ظاهرش را هم تغییر دهد و غالباً از ظاهرش پیداست که از درون به خود میپیچد. این تغییرات طبع و سلیقه که در گوشهگوشهی فرهنگ جغرافیایی ایران دارد به سطح میآید نشانهی تغییر است. تغییر به سمت چیزی بهتر یا پیچیدهتر مشخص نیست. شاید آنچه جرقههایش در شهرهای مختلف ایران به چشم میخورد زمانی بدل به سبک شود. شاید این نسل سردرگم زمانی بتواند حرف بزند. سرنوشت جرقهها بسیار متفاوت است.