یادداشت دربارهی اجرای «یاقوت» در میدان فردوسی
آیا انتظار کشیدن هم اجراست؟
.
میگویند این دستور جهانیِ پختِ آثار مبتذل است:
If you can’t make it good, make it big. If you can’t make it big, make it red.
میشود تبصرهای هم اضافه کرد: میتوانید به جای گسترش مکانی، اثرتان را در زمان بگسترانید. یک کار را مکرراً انجام بدهید. جلب توجه خواهد کرد. اجرای یاقوت یا محمد حسینی چه چیزی بیش از این قانون ساده دارد؟ خیلیها میپرسند: اجرای یاقوت بانوی سرخپوش میدان فردوسی پرفورمنس بود یا تئاتر خیابانی؟ برخی مشکل دارند که آیا اساساً از منظری فمینیستی کار درستی بوده؟ آیا چنین انتظاری را ارج نهادن، تأیید سویهای نوستالژیک و مردسالارانه در فرهنگ ما هست یا نه؟ آیا درستترین اجرا این نبود که یاقوت در همان قرار اول منتظر نمیماند و میرفت؟ آیا یاقوت، دستورالعمل خودنمایی را به کار نبسته؟ آیا خودنمایی مهمترین سویهی کار او نیست؟ خودنماییای که به مرور بر موضوع خود چیره میشود؛ بهمرور، وقتی جواب داد، حتا بدل به شیوهی زندگی میشود. و آیا نمیشود فراتر رفت و پرسید: آیا ارج نهادن بر جنون، در این زمانهی عادی شدناش، خردمندانه و صحیح است؟ آیا اسطورهسازی در این روزگار کار درستی است و به کسی سودی میرساند؟ اگر اشتباه نباشد، ارزشی دارد؟ چه خوب که اینها را میپرسند. محمد حسینی باعث شده که اجرا دیده شود. بدترین اتفاق برای یک اجرا، آن است که هیچ باشد. بیهیچ تأثیری بیاید و برود و در خیل کارهای مهمل جهان در حافظهی پروردگار آرشیو شود. میشود پاسخ داد اجرا نه نیاز دارد مفید باشد، نه خردمندانه و نه حاوی سودی. عقل را مخاطب قرار نمیدهد. منطق خاص خود را دارد، اما آن را به بحث نمیگذارد. صرفاً بیرون از اجراست که میتوان دربارهی منطقاش حرف زد. درون اجرا، چیزی ورای منطق هست که باعث میشود حکم کنی اجرا موفق است یا نه. سؤالی از این متداولتر وجود ندارد که آیا فلان ایده، ایدهی خوبی برای اجراست؟ میشود پاسخ داد بله، میتوان گفت نه، اما نمیتوان در تأیید پاسخ خود بهسادگی استدلال کرد. باید همیشه گفت: باید ببینی چه طور پیش میرود. اجرا خودش به تو نشان میدهد و همیشه هم جایی برای شکست باقی میماند. نمیتوانی پیشاندیشی کنی. کیفیت اجرا، غالب اوقات به خود اجراگر هم بستگی ندارد. اجرای محمد حسینی به اجراگراناش وابسته نبود. همچون زیبایی، در مورد اجرا باید گفت: داوری من این است که اجرایی موفق است. و سپس افزود: داوری میکنم چون میتوانم داوری کنم! اجرای محمد حسینی، توان اجرا را بهدرستی فعال میکرد. کسان بسیاری را واداشت که بگویند اجرای درستی بود: زنان اجراگری که در این اجرا شرکت جستند، یا کسانی که سرصحبت را با یاقوت بازکردند یا آنانکه واکنش نشان دادند و برافروخته شدند. آسان بود این اجرا را خراب کردن: اگر محمد حسینی با گروهی از «حرفهایها» کار میکرد، اگر مردان را به اجرا راه میداد، اگر میپذیرفت که در شهرها و مکانهایی دیگر اجرا شود، اگر بیمجوز این کار را میکرد و به سرعت متوقف میشد، اگر در انتخاب اجراگراناش اعمال سلیقه میکرد، اگر از آنها میخواست که رفتار مشخصی در پیش بگیرند و میزانسن میداد و باعث میشد همهی اجراها یکدست شوند، اگر این اجراها را صرفاً برای فیلمی مستند میخواست و اجرایش را مادون اثری دیگر قرار میداد، اگر در میانهی اجرا مصاحبه میکرد و چپ و راست نظر میداد، اگر مکان اجرا را به مکان کمدردسرتری منتقل میکرد، همهی اینها (که البته قانونهای اجرا نیستند، گزینههای پیش روی «این» اجرا بودند) اجرایش را میشکست. حتا اگر به جای محمد حسینی، شخص دیگری پشت این اجرا بود با شخصیتی متفاوت و سابقهی هنری متفاوت، پسزمینهی دیگری برای این اجرا ساخته میشد و لابد این اجرا را امروز طور دیگری میخواندیم یا تجربه میکردیم. محمد حسینی بهخوبی توانست از توان مردمی اجرایش حراست کند: این پرهیز از انجام هر کار اضافی که ایدهای شکننده را بهراحتی میشکند، خود بسیار است. به نظرم، حتا نمیشود گفت چرا محمد حسینی «این کار» را کرد. برای یاقوت، همین کار را میشد کرد. محمد حسینی یا باید این ایده را فراموش میکرد یا به همین ترتیب تا به آخر پی میگرفت. پرفورمنس محمد حسینی «بازاجرا» نبود، همانطور که نقاشی منظره، بازاجرای آن نیست. نقاشی، با منظره این فرق را دارد که به مثابه اثر هنری قاب گرفته میشود. اگر انتظار کشیدن یاقوت را هم اثر بشماریم، اجرای محمد حسینی قاب یاقوت را قابی مضاعف میگرفت و در عرض آن بود نه در امتداد آن. اجراگران محمد حسینی همان کار یاقوت را نمیکنند. نمیشود یکساعت یاقوت بود. یاقوت هویتاش را به یاقوت بودن ساخته بود. این اجراگران صرفاً هویت او را تأیید میکنند. یا به عبارتی سادهتر شهادت میدهند: گواهی میدهم که آنچه تو کردهای مهمل نبود. اما نه به این خاطر که تو را میشناسم یا میدانم چرا این کار را کردهای، بلکه چون کاری که تو کردهای هنوز جواب میدهد. چون اگر هنوز بودی هنوز معنا داشت آنجا بایستی. من این را نشان میدهم. اجرایی اجراست که امکان شکست خوردن داشته باشد. اجرای محمد حسینی شکست میخورد اگر داوطلب کم میآورد یا اگر این انتظار در هیاهوی جمعیت گم میشد و مردمی که اجرا به نامشان اجرا میشد از آن روی میگرداندند. شکست یا موفقیتاش در دست او نبود. اجرای یاقوت، توان جدیدی نمیآفریند. توانی از پیش موجود را به رخ میکشد. نشان میدهد که چه اشتیاقی وجود دارد که این فعالاش میسازد. مثل همیشه، تنها راه اثبات قوه، به فعل درآوردن آن است. کار تئوری و مقاله و گزارش و فیلم مستند نیست. اجرای محمد حسینی و اجراگراناش، خاطرهای جمعی را مادیت میبخشید؛ آنهم بسیار فراتر از شیوهای که مجسمهای شهری این کار را میکند: مجسمهای شکننده بود که جز اینجا و اکنون و جز در میان این مردم قابل نصب نیست. اجراگران محمد حسینی، بیش از یاقوت، وجود حافظهی جمعی را اثبات و حضور دیگران را پررنگ میکنند: حضور چشمانی را که یکدیگر را میجویند و مییابند؛ «یکدیگر»ی را که دریغ شده. «شما یاقوتاید، نه؟ این پرفورمنس است، نه؟ دیروز هم ایستاده بودید، نه؟ ما هم میتوانیم شرکت کنیم، نه؟ ما هم میدانیم اینجا چه خبر است. ما هم این کارتان را دوست داریم. ما هم از شماییم.» قابی را به نمایش میگذاشتند که در آن، حتا یکساعت انتظار یک زن سرخپوش به چشم میآید؛ فضایی که در آن همهچیز باردار است و ملهم؛ فضایی که در آن چشمها میجویند و خالی نیستند. در اجرای محمد حسینی، انتظار دیده میشد، زن به چشم میآمد، فرد دیده میشد، آدم به چشم میآمد. در هرکجای دیگر دنیا اجرا میشد چیز زیادی نمیدیدیم. این اجرای اینجا و اکنون است برای همین آدمها. اجرای محمد حسینی، بیش از هر چیز اجرای کسانی است که سربحث را با یاقوت باز میکردند. آنهایی که از وجود آدمِ پشت اجراگر نمیگذشتند؛ میخواستند همدردی کنند، یا ابراز اشتیاق، یا راهی پیش پای کسی بگذارند که رنجاش را آسان کند. برای من، بیش از هرچیز اثبات حقانیت فردی توسط مردم بود: کسی جرأت میکند پای حادثهای شخصی بایستد و به عوض آنکه فراموشاش کرده، نگاه دیگران را به شهادت بطلبد. حرکت یاقوت، به جای غصه خوردنی پنهان، ترجمهی فریاد زدنِ دو کلمه، به کمک قانونی ساده، به زبان بصری و سکوت است: «آی مردم!» که یعنی، اگر چشمان تو مرا نمیبیند چشمان دیگران هست. اجراگران این اجرا از این «امکان» به شعف میآیند؛ از اینکه میشود به لطف یاقوت، برای یکساعت هم شده زندگی فردی و عمومی را به یکدیگر پیوند زد: مجسمهای موقت برای چیزی که یادماناش در سطح شهر امکان حضور ندارد.
این یادداشت در ۲۴ دی ۱۳۹۰ در وبسایت مجلهی اینترنتی «تاک» به چاپ رسید.