شعر
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسـ………..بیحرکت. سفید. روشن.……..سمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان آ………….تکان میخورد. خاکستری و سفید. بیحرکت.……….سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان آبی…….بیحرکت. خاکستری. بیحرکت. سفید و نرم.……..ن سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان………..تکان میخورد. پف میکند. گرم و سپید. خاکستری.………رد روشن. آسمان سرد روشن.
آسما………….باد میکند. کمی حرکت میکند. خاکستری روشن………..رد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان آبی……….معلق. حرکت نمیکند. خاکستری.…..شن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان آبی سر………میدرخشد. سرد و سپید. رنگپریده.…………ان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان آبی سر………..به آرامی حرکت میکند.…….د روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن. آسمان سرد روشن.
مرد ۱ آواز مغولی میخواند. مرد ۲ آواز مغولی میخواند. مرد ۳ ساز مغولی مینوازد. مرد ۴ مغولی مینوازد. مرد ۴ آواز میخواند با صدای بم. مرد یک با صدای زیر آواز میخواند. مرد ۳ به مغولی آواز میخواند. مرد ۴ به مغولی آواز میخواند. مرد ۱ ساکت است. مرد ۲ دوباره شروع به خواندن میکند. مرد ۴ دیگر نمینوازد. مرد ۳ ساز مغولی مینوازد. مرد ۲ او را همراهی میکند. مرد ۳ دیگر نمیخواند. مرد ۴ با صدای زیر آواز میخواند. مرد ۱ با صدایی کمی بمتر او را همراهی میکند. مرد ۲ لباس آبی دارد با حاشیهی طلایی. مرد ۳ شروع به خواندن میکند. مرد ۱ ساکت میشود. مرد ۲ به او میپیوندد. مرد ۳ دست از نواختن برمیدارد. مرد ۴ لباس بنفش پوشیده با حاشیههای نارنجی. مرد ۱ شروع به خواندن میکند. مرد ۴ دست از نواختن برمیدارد. مرد ۲ شروع به خواندن میکند. مرد ۱ لباس آبی دارد با حاشیهی طلایی. مرد ۱ دست از نواختن برمیدارد. مرد ۳ دست از نواختن برمیدارد. مرد ۴ دست از خواندن برمیدارد. مرد ۳ دست از خواندن برمیدارد. مرد ۲ دست از خواندن برمیدارد. مرد ۱ به سمت راست نگاه میکند. پرندهای به زمین مینشیند.
مرد خواب است. زن لمیده. مرد سر خود را به چانه تکیه داده. مرد هیچ نمیگوید. مرد نقاشیهای روی دیوار را نگاه میکند. زن چهارزانو نشسته. مرد دراز کشیده است و دست خود را بر دهان نهاده. گونهی خود را نوازش میکند. زن روی صندلی برعکس نشسته. زن با موهای زن بازی میکند. مرد دو زن را مینگرد. زن سرش را بر شانهی مرد نهاده. مرد دستهایش را در هم انداخته و سرش را به دستهی مبل تکیه داده. زن شعلههای بخاری را جابهجا میکند. مرد لیوانها را میشوید. گربه راه میرود. زن دمرو دراز کشیده و مجله را ورق میزند. مرد پیپاش را آماده میکند. مرد گونهی زن را که چشمهایش را بسته نوازش میکند و فکر میکند. زن سیگار میکشد. مرد ظرفها را میشوید. گربه به آشپزخانه میآید. زن از پنجره به بیرون نگاه میکند. زن خواب است. مرد خواب است. زن کتابها و اشیاء کتابخانه را نگاه میکند. زن خواب است. زن کودک را شیر میدهد. ساعت سه و نیم بعدازظهر.
بوسه از پوست نمیگذرد
جذب نمیشود
سُر نمیخورد
نمیلغزد
تبخیر نمیشود
نمیافتد
از میان دو لب میگذرد
تصویری را به ذهن میدوزد
و در جای خود نگاه میدارد.
در را به روی مشتری میگشاید اما نور به درون میآید
در را که میبندد اتاق در قهوهای چوب فرومیرود
مرد را با یقهی طلاییاش در نور شیریرنگ مینشاند
سربرمیگرداند
نور رفته است و وحشتزده لحظهای میپندارد
که مرد هم.
بند کفش زن را سفت میکند
به بالا مینگرد و لبخند میزند
زن خم شده
دستان او را نگاه میکند
لحظهای بعد هر دو برمیخیزند
بار دیگر کفشِ زن کفش میشود
و دستان مرد دست.
سه مرد و مردی دیگر پیش میآیند. هر یک سه کلام میگویند و دیگری کلامی افزونتر میگوید.
گام برمیدارم. چهارگام با هر گام من. چالههای آب شبانه. سرما میان یقهی پیراهن تاب میخورد.
گامی ناموزون شتاب میکند تا شانهام را به جلو هل دهد. چهارگام با هرگام. سرما در گردی آستین چرخ میخورد.
میگویم: « هرچه باشد.
قدری پیشتر … با شانهی سپید از میان پردههای بلند مرا نگریست، و من میان چالههای آب شبانه… چهارگام با هر گام… .»
گلولهای از دهانام میگذرد. تیربارانام میکنند.
میلغزد
در نرمی نقرهایرنگِ مداد فرومیرود
لحظهای به سفیدی کاغذ میآویزد
سپس در جهانِ سیاهِ پشتِ آن
ناپدید میشود.
شب با پر
مرد. شب. بیخوابی. آبی. انعکاس. حمام. فراموشی. گربه. خواب. مرد. بیخوابی. پله. آشپزخانه. صندلی. لیوان. شیر. نشستن. سکوت. پنجره. روشنایی. فکر. دیروز. خنده. فکر. زن. فردا. مرد. بیخوابی. گربه. بیخوابی. ظرف. شیر. زانو. پله. صدا. پنجره. مرد. همسایه. زن. همسایه. آغوش. پنجره. بنفش. میز. کتاب. نیمهباز. سیگار. خاکستر. دیروز. فکر. فراموشی. تخت. نشستن. فراموشی. مهتاب. فراموشی. پنجره. فراموشی. فراموشی. فراموشی. پرهای بنفش.
زن سر برمیگرداند و از پنجره به بیرون مینگرد
گوشوارهاش به پایین میآویزد
خنک شدن لیوان را انتظار میکشد
برگهای نعناع در آبِ جوشیده به خود میپیچند
نور فیروزهای بناگوشِ زن به درون لیوان میافتد
تسکیندهندهی برگها.
در سوی دیگر خیابان مردی با یقههای ضخیم
در آسمان،
ماهِ منجمد.
ضعیفی و بینیرویی و بیتوشی
بر من چیره شد
منشور عزل زندگانی را
از موی خویش
کتابتی میبینم
بر روی خویش.
پس نام خویش را
در دایرهی گذشتگان یافتم
و تو را از آن بهر کنم
بر موجبِ مهرِ خویش … .
[مهر پدری و دلسوزگی پدران.]
آمدن تو بر اثر من زود باشد:
گرامیتر کس
برِ من
تویی.
کیکاووس اسکندر قابوس وشمگیر زیار / ۴۳۲ هـ.ق.
لبهی پنجرهای باز
لبهی پنجرهی خانهی روبهرو
پنجرهی خانهای که از خانهی روبهروی این خانه دیده میشود
لبهی پنجرهی آن خانه
نیمی از پنجرهی خانهای که از بالای خانهی روبهروی این خانه دیده میشود
لبههای آن پنجره
مردی به پایین نگاه میکند
زنی را میبیند که ژاکت خود را در میآورد
مردی بدون پیراهن با شلوارِ بندی میگذرد
ژوئن،
در حالی که در امتداد سن پیش میرود
از پل آلما گامی بلند برمیدارد
و از پنجره به درون میآید.
شیرسنگی کوچکی است
دلگیر و چهرهدرهمکشیده
شانهی زن در دهان او فرورفته
که نقشه را ورق میزند.
آلاچیقی انباشته از خاطرات را
قدم زدن زنی آزاد
میآشوبد.
استخوانهای روشنِ دریاشسته
در پیکرهای روشن و دلباز
مملو از طلای مذاب و خنک.
رشتهکوههای ناگهانی در برابر نور صبحگاه و غبار
تپهماهورهای ماهیچههای آب.
گلهی شیرهای لمیده.
سایههای خوشرنگِ سرزمینی خوشرنگ
با مرزهای نرمِ همسایگان وحشی و درستپیمان.
لعاب قرمزِ عمیق و براقِ تختههای خیس قایق
در اسکلهی کوچک و پاک دهان.
آرام، آرام، تکان، آرام
آرام، تکان، آرام
آرام، تکان، آرام، تکان.
در گوشهی گردابهای
سنگی سپید
پاک شسته
و با رشتههای آب
همخوان.