باوند بهپور

بازگشت به صفحه‌ی اصلی

مطالعات اجتماعی

مانیفست هنر تازه

۱۴ دی ۱۳۹۸

۱. نارضایتی ما ایرانیان ازصورت و شکل زندگی‌مان در جهان امروز بی‌نظیر است

۲.گاهی احساس می‌کنیم فاقد صورت‌ایم یا همچون گانه‌شای هندی، سر فیلی را برگردن خود نصب کرده‌ایم.

۳. خود را در معرض جذام فرهنگی می‌بینیم: فروریختن گوشت صورت‌هایمان. نگرانی ما صرفاً از‌شکل‌افتادگی ظاهرمان نیست. ارگان‌های حیاتی ما درونِ این صورت‌ قرار دارند: چشم و دهان و بینی و گوش و پوست‌مان. بدون‌ صورت، کور و کر و لال و بی‌حس‌ایم.

۴. بدون‌ صورت، معنایمان از میان می‌رود. برای مایی که زاده‌ی فرهنگی معناگراییم این مشخصاً خطر مرگ است: اگرصورتی برای زیستن نداشته باشیم دیگرزندگی نمی‌کنیم، صرفاً زنده‌ایم.

۵. هدف از خلق این صورت، ظاهرسازی نیست: ظاهری که ما را بدان بشناسند. برای شناخته شدن، همان سر فیل کفایت می‌کند. این صورتی است که بتواند معنایمان را حمل ‌کند. چنین صورتی را نمی‌توان در آینه دید اما بر ظاهرمان نقش می‌اندازد: نوعی سامان ذهن است و هندسه‌ی روح.

۶. ساختن این صورت، کار هنرمند است؛ وظیفه‌ای فراموش‌شده.

۷. ما نمی‌توانیم سر خود را قرض بگیریم. صورت خود را باید خود بسازیم. برای این کار دستورالعملی وجود ندارد که همه‌ی فرهنگ‌ها بتوانند به یکسان به کار بگیرند. این را نمی‌توانیم از دیگران بیاموزیم و آخرین صورت جهان را برچهره بگذاریم. به‌خصوص که جهانی شدن، در قالب غلبه‌ی یک فرهنگ بر سایر فرهنگ‌‌ها ظاهر شده، نه همگرایی همه‌ی آن‌ها.

۸. ما آزادیم در ساخت این صورت، از هر فرمی‌ مربوط به اکنون یا گذشته‌ی خود یا دیگران استفاده کنیم اما هر نقابی بر چهره‌ی ما نمی‌نشیند، بدان پیوند نمی‌خورد و بدل به چهره و گوشت نخواهد شد.

۹. ما به صورت‌هایی احتیاج داریم که بتوانیم زندگی‌شان کنیم. این را صرفاً می‌توان تجربه کرد: راه‌‌ها از قبل مشخص نیستند، نمی‌توان آن‌ها را سفارش داد یا به دیگران تکلیف کرد. اما هنگامی که پدید ‌آیند درستی آن‌ها را با مغز استخوان تشخیص می‌دهیم.

۱۰. این مسئله‌ی تقابل سنت و مدرنیته نیست. این‌ها نام‌هایی نامناسب برای نامیدن چنین وضعیتی‌اند. اگر هم چنین تقابل‌هایی را معنادار بدانیم باز با چهار چیز طرفیم، نه دو چیز: سنت را غالباً به سنت خود اطلاق می‌کنیم و مدرنیته را به حال دیگری. نه حال خود را پیش چشم می‌آوریم و نه سنت دیگری را.

۱۱. اگر نه گذشته‌ی ما گذشته‌ی دیگری بوده و نه حال ما حال دیگری است و نه معنایمان معنای دیگری، چه طور ممکن است صورت‌مان با او یکی باشد؟ دو نفر با سر یکسان، یک نفرند نه دو نفر.

۱۲. اگر شیوه‌ی آرزو کردن و هندسه‌ی روان‌ ما متفاوت باشد آینده‌مان هم یکی نخواهد بود و صورت‌های دیگران عیناً به کارمان نخواهد آمد. ما در حال خود به سر می‌بریم. با هر میزان تغییر باز بدل به دیگری نمی‌شویم. تهران هرگز پاریس نخواهد شد.

۱۳. ما باید حال خود را به رسمیت بشناسیم. هرچند تحویل گذشته‌ی فرهنگ ایران به آینده در این دوره بر عهده‌ی ماست باز دوره‌ی ما صرفاً دوران گذار نیست، دورانی است برای زیستن ما. دورانی است به اندازه‌ی هر دوره‌ی دیگر معتبر برای زندگی: ما به اندازه‌ی همه‌ی گذشتگان و آیندگان حق حیات فرهنگی و تولید صورت‌های متناسب با آن و تغییرشان را داریم.

۱۴. بازگشتی به گذشته در کار نیست: درِگذشته به رویمان بسته شده و درِ آینده تماماً گشوده نیست؛ ضمناً می‌دانیم که این‌ درها، درهای مایند و با درهای دیگران یکی نیستند. ما و سایر فرهنگ‌ها با مسئله‌ی یکسانی مواجه نیستیم.

۱۵. ما اولین نسلی نیستیم که با این مسئله روبه‌روییم. هنر مدرن ایران مجموعه‌ای از گزینه‌های ما برای مواجهه با این وضعیت‌ است. هنر مدرن ایران را باید از زاویه‌ی میزان موفقیت‌اش در تداوم ما قضاوت کرد نه در قیاس با گذشته‌ی دیگران.

۱۶. به واسطه‌ی تلاش فرهنگی چندین نسل، نگاه ما به جهان و تداوم و پیوستگی شعور ما قطع نشده تا به امروز رسیده است. ما از لحاظ فرهنگی یتیم نیستیم و از نقطه‌ی صفر شروع نمی‌کنیم.

۱۷. احساس ما از وضعیت فرهنگی‌مان نشانگان بیماری است، نه لزوماً واقعیت یا حقیقت آن. اهالی مشروطه خود را در حضیض تاریخ ایران احساس می‌کردند و قاجاریان خود را در دوره‌ی اضمحلال فرهنگی می‌یافتند. قضاوت امروزین درباره‌ی هنر و فرهنگ ایشان با احساس خود ‌آن‌ها مطابقت نمی‌کند.

۱۸. از تمامی نشانه‌ها چنین برمی‌آید که ما در روند تحول فرهنگ در ایران نسلی بسیار مهم‌ایم و از عهده‌ برآییم یا نه، یکی از مکاتب اصلی فهمیدن و احساس کردن جهان در دستان ماست.

۱۹. به واسطه‌ی اهمیت تاریخی فرهنگ در ایران، ما همچنین در شکل‌دهی به صورت‌هایی که رضایت ما را از زندگی رقم می‌زنند بیش از آن‌چه می‌پنداریم مؤثریم. ما در شرایط تاریخی نابسامان اما در فرهنگی قدرتمند، چسبناک، سمج و دیرپا زندگی می‌کنیم.

۲۰. ما از هنر جهان راضی نیستیم.

۲۱. سؤتفاهم‌های ما با هنر جهانی صرفاً از جنس ناهمزمانی نیست. ما بر حسب سامان روانی‌مان گلچین خود را از هنر جهان داشته‌ایم و همواره آن را از زاویه‌ی دید خود خوانده‌ایم. برطرف کردن برخی از این «سؤتفاهم‌»ها نیاز به ویران کردن برخی از عمیق‌ترین و دیرینه‌ترین زیرساخت‌های روانی ما دارد که تحول‌شان را در دو قرن گذشته در سطح جمعی برنتافته‌ایم.

۲۲. سیر عمومی هنر و فرهنگ جهانی در نیم‌قرن گذشته بر وفق خواست و آرزوی ما برای جهان و شیوه‌ی بودن‌مان در آن نبوده است. احساس می‌کنیم جهان فرهنگ به خواست دیگری ساخته و ما در آن فشار داده می‌شویم.

۲۳. در حیطه‌ی تصویر، این حذف عمق و شمایلی شدن تصویر، نشستن تصویر به جای واقعیت و بدل شدن‌اش به هدفِ آرزو، برتری مطلق عقل بر عاطفه و نهایتاً چیرگی آرزو بر آرزومندی، با مهم‌ترین زیرساخت‌های روانی و دستاوردهای تمدن ما در تضاد بوده است.

۲۴. بر این باوریم که هنر امروز، ظاهر را با صورت اشتباه می‌گیرد و باطن را با معنی. یا بیش‌از‌حد به بیرون می‌گراییم یا در واکنش به آن، بیش‌ازاندازه در درون غرق می‌شویم و دغدغه‌ی تولید اشکال نو یا کهنه به یکسان سرگشته‌مان می‌کند. نهایتاً احساس می‌کنیم کارمان بی‌معناست و صورتی برای رفتارمان نداریم یا سلیقه‌ای برای شکل دادن به معنایمان.

۲۵. نهایتاً کارمان یا به ظاهرسازی می‌کشد یا به روانکاوی؛ نه در معنای «حل» مشکلی روانی بلکه شخم زدن درون برای یافتن چیزی قابل ارائه. به جای آن‌که راه تازه‌ای برای کسی بگشاییم و مسئله‌ای را حل کنیم، صورت مسئله را بازنمایی می‌کنیم. برای دیگران کاری نمی‌کنیم؛ از یاد می‌بریم که اگر مشکل خود را حل کنیم مسئله‌ی دیگران را هم حل کرده‌ایم. فراموش می‌کنیم که معنا را جمع می‌سازد.

۲۶. از یاد برده‌ایم که صورت و معنی و ظاهر و باطن ما به هم متصل‌اند و از درون با دیگران پیوند داریم.

۲۷. نشانه‌اش این‌ که ملال تولید می‌کنیم. هرچه بر نوآوری بیشتر پامی‌فشاریم ملال‌آورتر می‌شویم.

۲۸. هنر ایران همواره از ملال پرهیز داشت. هدفش تازگی بود، نه نویی. ما نگاره‌ی کهنه و خانه‌ی کهنه و فرش کهنه و خط کهنه و شعر کهنه نمی‌ساختیم. اولویت مان بدعت نبود اما تلاش می‌کردیم شعر را تر بگوییم و خط را مرطوب بنویسیم. نگاره و فرش را تازه می‌خواستیم و نقوش تازه درمی‌انداختیم.

۲۹. نویی (برخلاف تازگی) در قیاس با دیگران معنا می‌دهد. اما معیار تازگی در خودِ شیء است: میوه‌های تازه می‌خریم نه میوه‌های نو. برای شکل‌دهی به هنری تازه، نیازی نداریم از مقایسه‌ی خود با دیگران شروع ‌کنیم.

۳۰. در جهان امروز، نو دیگر نو نیست. هرچند اشکال نو بی‌پایان‌اند اما قابلیت‌ها و مرزهای بدعت دیگر مشخص و ملال‌آور شده‌اند. در چنین شرایطی، این از بختیاری ماست که در زبان‌مان برای لفظ نو معادلی هست که در زبان‌های دیگر با نو مترادف نیست و هنوز خرج نشده: «تازگی».

۳۱. ما خواهان هنری تازه‌ایم. باید صورتی تازه برای معنایی تازه بیابیم نه این‌که ظاهر و باطنی نو دست‌وپا کنیم. نه آن ظاهر و باطن جدید تازگی به همراه خواهد آورد و نه تازگی لزوماً در اشکال منجمد گذشته اتفاق خواهد افتاد.

۳۲. به جای تکرار خود نیاز داریم خود را تداوم دهیم. برای این کار باید خود را تازه کنیم. باید همه کار کنیم تا زندگی کنیم. خواه با دزدی و اقتباس باشد یا با تحول و بدعت. مهم معنی ماست که باید زنده بماند.

۳۳. برای این کار، باید چشم دیگری را در خود خاموش کنیم. باید اولویت را به زیستن بدهیم، نه زنده بودن. برای این کار، نیازمند صورت‌های تازه‌ایم. تازگی با جان پیوند دارد؛ صفتِ شیء مرده نیست. باید به جان اولویت بدهیم: ما هنر جاندار می‌خواهیم.

۳۴. زندگی، تداوم صورت‌های جاندار است؛ نه استحکام‌بخشی به ظاهری ماندگار: هدف حفاظت از میراث فرهنگی نیست. میراث از مرده به ارث می‌رسد.

۳۵. برای مایی که زاییده‌ی فرهنگی معناگراییم جدایی صورت از معنا در جهان امروز، جشن گرفتن ندارد و تمرکز بر فردیت‌مان لزوماً به تازگی نمی‌انجامد. باید اتفاقاً از جمع و از معنا شروع کنیم. اگر به درون خود می‌رویم  برای آن است که هندسه‌ی روان خود را بیابیم؛ این هندسه‌ای مشترک میان ماست. ما در درون خود به دنبال جمع می‌گردیم.

۳۶. این برای ما خبری خجسته نیست که در جهان امروز شاعرانگی خریدار ندارد، شاعری «کار» محسوب نمی‌شود، و شعر شیوه‌ای از اندیشیدن نیست. ما باید زبان خود را برای درک جهان گسترش دهیم، زبان دیگران را اختیار نمی‌کنیم.

۳۷. ما آرزوی دیگری برای جهان داریم، نه صرفاً آرزوی پذیرفته شدن توسط همین جهان هنر. ما نیازمند صیانت از شیوه‌ی آرزومندی خودیم، هرچند هرگز به اندازه‌ی امروز از آرزو کردن برحذر داشته نشده‌ایم.

۳۸. امروزه برای ما هنر یک انتخاب نیست، ضرورت تداوم معنای ما و لازمه‌ی حیات روانی ماست.

این متن را در قالب پی‌دی‌اف از این‌جا دانلود کنید.

 


مسافران فرهنگ

۰۳ فروردین ۱۳۹۳

«همه رفته‌اند.» همه نرفته‌اند. «هرکه را می‌بینی رفته.» اتفاقاً آن‌هایی را می‌بینی که هستند. حضور به چیست؟ اصل نبود ولی قاعده شد که آن‌که پشت سرش را نگاه نمی‌کند به پشت سرش هم نگاه نکنند. آن‌قدر فراموش‌اش کنند تا غیب شود. خواه ساعدی باشد یا بهمن محصص.
زمانی می‌رفتند که برگردند. به قصد دادوستد فرهنگی. البته بیشتر ستد فرهنگی تا داد. در دوران قاجار این‌طور می‌رفتند. در دوره‌ی پهلوی می‌نشستند تا بیاید. خارج خودش مشتاق بود که داخل شود. از دوره‌ی مشروطه دعوت بود. درها هم به رویش بازتر شده بود. فرش قرمز هم بود. همه‌چیز مهیا. طول کشید تا بیرون‌ شدند. خلع ید. معادل مؤدبانه‌ی دست‌شان کوتاه. دستی که می‌شد برید، فشرد، بوسید یا کوتاه کرد. چند صباحی در آستین رفت. سپس با کودتایی بیرون آمد و دراز ماند. تا زمانی که انقلاب فرش قرمز را برچید و آرزویی تاریخی را برآورد: استقلال نه فقط حاصل که باید اثبات و مؤکد می‌شد. ادامه‌ی مطلب ›


ادبیات اشیاء: مرز واقعیت و تخیل در «موزه‌ی معصومیت» پاموک

۲۲ آبان ۱۳۹۲

«موزه‌ی معصومیت» تقاطع توان ادبی و تجسمی یک ذهن است: دو نوع بازنمایی مختلف برای یک داستان. پاموک تأکید می‌کند که کار این موزه «تصویرگری» کتاب نیست. هرکدام برای خود پدیده‌‌ای‌اند مستقل. حتا از لحاظ زمانی هم ایده‌ی هیچ‌کدام بر دیگری مقدم نبوده: پاموک اشیاء را به نیت ساخت موزه برحسب نیاز داستان‌اش گرد آورده و داستان را هم براساس اشیاء نوشته و پیش رفته است. حتا ساختمان موزه را پیشاپیش خریده و داستان را بر اساس چهره‌ی محله پیش برده. کسانی که کتاب را خوانده باشند می‌توانند از خرده‌ریز‌فروشی‌های محله اشیاء مشابهی را برای خود بخرند تا یادگاری‌ و تحفه‌ای از داستان با خود برده باشند. بر سر در مغازه‌ها نوشته شده: «بخشی از اشیاء موزه‌ی معصومیت از این عتیقه‌فروشی تهیه شده.» ادامه‌ی مطلب ›


هنری که باید خود ببوید

۱۶ آبان ۱۳۹۲

منتشر شده در مجله‌ی «تندیس»، شماره‌ی ۲۶۱، ۱۴ آبان ۹۲، صص ۱۳-۱۲.

مشکل اصلی تاریخ هنر در ایران نبودش است. خود هنر را داریم و هنر در خور اعتنایی هم هست. آن‌چه درباره‌اش نوشته‌اند مکتوباتی است برای ثبت برخی وقایع و یاد کردن از بعضی کسان و خاطره‌ی فلان هنرمند را نگاهداشتن. اما تاریخ هنر به عنوان یک نظام، یک دیسیپلین: این را نداشته‌ایم. تاریخ ادبیات‌مان چنین مشکلی را ندارد. تاریخ سیاسی هم. به مثابه یک رشته وجود داشته تاریخ‌نگاری: از بیهقی و بلعمی گرفته تا کسروی و دیگران؛ نویسنده‌هایی که به خاطر خودشان خوانده می‌شوند تا آن‌چه درباره‌اش نوشته‌اند.

ادامه‌ی مطلب ›


نامه

۱۰ فروردین ۱۳۹۲

خواندم که حال‌ات خوب نیست. چشم‌ام روی همین جمله‌ گیر کرد و ایستاد. نامه نوشتن برای احوال‌پرسی است و وقتی به این‌جا می‌رسد دیگر چیزی برای پرسیدن نمی‌ماند. این بی‌سابقه است. قبلاً اگر پیش می‌آمد تلفن را برمی‌داشتم زنگ می‌زدم تا نگرانی‌ خودم را رفع کنم و تو را خوشحال. دست از سرت برنمی‌داشتم تا حال‌ات خوب بشود. هرچند قبلاً اگر بود این جمله را نمی‌نوشتی. این جمله وصف‌حال تو نیست، بخشی از اخبار است انگار. کی حال‌اش خوب است؟ ادامه‌ی مطلب ›


هنر معاصر ایران بد است

۱۲ بهمن ۱۳۹۱

۱.

رشته‌ای داریم به نام «پژوهش هنر». دیگران ندارند. دیگران «تاریخ هنر» دارند و «تئوری هنر». تاریخ برایمان ملال‌آور است («پشت سر خستگی تاریخ است») و تئوری برایمان لفاظی. می‌گوییم: آن‌که حرفی برای گفتن دارد حرف‌اش را می‌زند. از عقل نمی‌لافد. طامات نمی‌بافد.

ادامه‌ی مطلب ›


پند پیر دانا

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

منتشر شده در فصل‌نامه‌ی «حرفه:هنرمند» شماره‌ی ۴۰، زمستان ۱۳۹۰، صص ۹۸-۹۹.

ایمان افسریان در مقاله‌ی «جوانان سعادتمند» در شماره‌ی ۳۹ حرفه:هنرمند طرحی روشن از تاریخ هنر ایران در دهه‌ی گذشته ترسیم می‌‌کند. داستان این هنر را تعریف می‌کند و می‌کوشد نحوه‌ی شکل‌گیری تاریخی آن را توضیح بدهد و به شکل‌گیری چیزی می‌پردازد که می‌توان آن را به معنی خاص کلمه «هنر معاصر ایران» نامید. (قبلاً آن را Contemporary Art نامیده بود.) ادامه‌ی مطلب ›


هنر گذراندن تعطیلات

۰۵ دی ۱۳۹۰

می‌گویند فلانی تعطیل است. یعنی ذهن‌اش کار نمی‌کند. تعطیلات همیشه نسبت دارد با کار. اگر کاری اتفاق نیفتد تعطیل هم نمی‌شود بود. در تعطیلات می‌پرسیم چه «کار» باید کرد؟

ما تعطیلات را از سر می‌گذرانیم، همچنان‌که بلا و مصیبت را. تعطیلات آخر هفته‌ی ما یک روز است نه دو روز. اما در عوض روزهایی که بدین‌ترتیب آزاد می‌شوند، مثل بختکی بالای سرتقویم می‌چرخند و بر هر روزی که صلاح بدانند فرود می‌آیند. روز تعطیل بر کار اولویت دارد. تعطیلات مرخصی نیست، توافقی است جمعی برای کار نکردن. اما تعطیلات پیش‌بینی ناشده، تصمیمی است برای کار نکردن دیگران. تعطیلات ما صرفاً روزهایی تعطیل‌تر از سایر روزهاست.

ادامه‌ی مطلب ›


تأثیر خارج بر هنر معاصر ایران

۰۵ دی ۱۳۹۰

هنر همه‌ی مکان‌ها به نوعی تحت تأثیر چیزی است که در ایران اسم‌اش را «خارج» گذاشته‌ایم. در حیطه‌ی ادبیات و زبان، این تماس با خارج در نقطه‌ای به نام ترجمه اتفاق می‌افتد و به همین علت هم بوده که در سال‌های گذشته گاه نظریه‌ی ترجمه را برای بررسی تبادل فرهنگی به کار گرفته‌اند. در حیطه‌ی تجسمی، قضیه قدری متفاوت است و به دلیل فقدان واسطه‌ی ترجمه، بده‌بستان‌های بصری را از این زاویه بررسی نکرده‌اند.

ادامه‌ی مطلب ›


هزینه‌ی روانی ایرانی بودن

۱۷ شهریور ۱۳۹۰

فریادها. عقده‌ها. نسلِ تغار کردن اشک‌ها. دوستی‌هایی که فرومی‌پاشد. بی‌فریاد. نسلی که فرار می‌کند. از نسل پیشین. در ذهن یا در عمل. و صرفاً پس از فرار به این می‌اندیشد که کجا برود. ذهن‌هایی که دیگر نمی‌توانند اعتماد کنند. لبخندهایی که بدل به نیشخند می‌شوند. چین‌هایی که از صورت‌ها بالا می‌رود. از رنج. از بدبینی. از غم. از خشم. از افسردگی. از جنون.

ادامه‌ی مطلب ›


معاصریت و وضعیت ایرانی

۲۷ بهمن ۱۳۸۹

موضوع این سخنرانی، آشنایی با هنر معاصر در معنی خاص کلمه و تناسب آن با وضعیت ایرانی است.

با تعریف هنر معاصر شروع می‌کنیم و سعی می‌کنیم در تبیین آن باریک‌بینی به خرج دهیم تا ببینیم با سایر اصطلاح‌‌های نزدیک به آن چه تفاوتی دارد و‌ سپس، در ادامه و به ناگزیر، به تبیین معنای معاصر بودن می‌پردازیم تا به این‌جا برسیم که آیا در وضعیت ایرانی الزامی به معاصر بودن و به تبع آن معاصر بودن در هنر هست یا نه.

ادامه‌ی مطلب ›


هرم‌های توجیه‌نشده

۲۷ بهمن ۱۳۸۹

موضوع ما این است: ماندن یا رفتن

این سؤال خیلی جذاب است؛ عالی است به عنوان موضوع. برای من بیشتر از این جهت جالب است که فقط یک سؤال پراگماتیک نیست که مثلاً کجا بیشتر به تو خوش می‌گذرد و بعد هم تصمیم‌‌ات را بگیری، آستین‌هایت را بالا بزنی و درگیر پروسه‌ی رفتن بشوی. خودِ همین حالت بینابینی میانِ ماندن و رفتن، بدل به یک شیوه‌ی زندگی شده، یا حتا می‌شود گفت جنبه‌ی آنتالوژیک پیدا کرده. متعلق است به یک گروهی که دیگر هیچ‌جا نمی‌توانند زندگی کنند. مرا همیشه یاد این تلخ‌ترین جمله‌ی آدورنو درباره‌ی خودش می‌اندازد: «زندگی اشتباه را نمی‌شود درست زندگی کرد.» ما نسلی داریم که زندگی‌اش خراب شده و می‌خواهد تعمیرش کند، می‌خواهد رستگارش کند و جای مناسب این کار را هم پیدا نمی‌کند. چنین جایی اصلاً وجود ندارد.

ادامه‌ی مطلب ›


قدرت فارغ از مسئولیت مطبوعات

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

 

 

 

تونی بلر در یکی از آخرین سخنرانی‌های دوران نخست‌وزیری‌اش در روز سه‌شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶ (۱۲ ژوئن ۲۰۰۷)، مطبوعات انگلستان را به باد انتقاد گرفت و آنها را «وحشی» نامید.

بسیاری از بخش‌های این سخنرانی با توجه به موقعیت و زمانی که ایراد شده، حاوی نکاتی قابل توجه و تامل بود. بلر سخنان‌اش را در جمع روزنامه‌نگارانی که در خبرگزاری رویترز گرد ‌آمده بودند این‌طور آغاز می‌کند که: «مطبوعات آزاد، بخش لاینفک جامعه آزاد است و این را می‌توانید با نگاهی به جوامعی که مطبوعات آزاد ندارند به خوبی دریابید». اما به سرعت و رنجیده‌خاطر می‌افزاید که: «مطبوعات آزادند هرچه دلشان می‌خواهد بگویند اما آزادی بیان، شامل آزادی عقیده درباره مطبوعات نیز هست. من هم مثل هر کس دیگر حق دارم حرفم را بزنم.» (۱)

ادامه‌ی مطلب ›


تقلب دانشگاهی در ایران

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

۱.
انگشت‌ اتهام همه‌کس به سمت دانشجوست. صدها هزار دانشجو. دانشجو بودن در ایران یک وضعیت نیست، یک طبقه است، فرهنگ است، نوعی زندگی است. برحسب این‌که چه کسی در مورد دانشجو سخن می‌گوید تلقی‌های بسیار متفاوتی از او هست: دانشجو برای موجر یک معنی دارد، برای پدر معنایی دیگر، برای دادستان یک معنی دارد، برای استاد معنایی دیگر، برای رئیس دانشگاه یک معنی دارد، برای حراست خوابگاه معنایی دیگر. نزد بسیاری محترمانه است و در نظر دیگران ننگی مدت‌دار. با این حال، تلقی مشترکی نسبت به دانشجو هست: دانشجو کسی است که مسئولیت‌اش با سازمانی است به نام دانشگاه، مظلومی که دانشگاه رام‌اش می‌کند، هرچند بالقوه شرور است و اسباب دردسر اما درهرحال بسیار رام‌تر از آن که به حال خود رها شود. سربه‌راه است سر به «راه» دانشگاه دارد.

ادامه‌ی مطلب ›


مکان‌های عمومی نوشتار

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

در سی سال گذشته با رشد تصاعدی نوشتار روبرو بوده‌ایم. کتاب‌های فارسی شکل و شمایل آراسته‌ای به خود گرفته‌اند، خیل عظیمی از مترجمان پا به عرصه نهاده‌اند. پنج‌هزار ناشر داریم، روزنامه‌هایمان به تیراژهای بی‌سابقه‌ای رسیدند. تعداد کتاب‌های تازه‌ای که در سال چاپ کرده‌ایم به کشورهایی همچون فرانسه پهلو زده‌ است. اگر آمار خانه‌ی کتاب را در نظر بگیریم ، از نظر تعداد عناوین تازه‌ی کتاب از غالب کشورهای اروپایی و آسیایی جلوتریم، بیشتر از سوئد، اتریش، بلژیک یا هند. و در این میان، شمار کتاب‌های فلسفی به‌ویژه چشم‌گیر است که مهد فلسفه‌ی جهان یعنی یونان را با فاصله پشت سرگذاشته است! در سال گذشته بیش از یک میلیارد و دویست میلیون صفحه کتاب فلسفی در ایران به چاپ رسیده است. این تعداد صفحه و کلمه که عمر هیچ‌کدام از ما برای شمردن‌اش کفایت نمی‌کند باید برای حل مشکلات فلسفی بشریت کافی می‌بود.

ادامه‌ی مطلب ›


خاتمی مرد خوبی بود!

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

چندی پیش از صالح نجفی شنیدم که: «شاید دوم خرداد، رخداد نبوده باشد.» از شنیدن‌اش تعجب کردم و شاد شدم. در ساختار منظم بدیویی اندیشه‌اش، این حرفی کاملاً تازه و بسیار معنادار است. شاید درست‌ترین تکانه همین باشد که در وضعیت تاریخی فعلی‌مان، به جای شک کردن در هر چیز دیگر در همین شک کنیم. اما فایده‌ی تئوریکش چیست؟ نشان دادن ارزش تئوریک یا سیاسی حرف او، که من خبرچینانه‌ نقل می‌کنم، پروژه‌ی خود اوست اما درباره‌ی فایده‌ی روانی بزرگش می‌نویسم.

ادامه‌ی مطلب ›


شاد باد آن‌که در نور روشن نفس می‌کشد

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

«دلم می‌خواهد به بیان غواص شیلر به آوای بلند بگویم:

… Es freue sich,

wer da atmet im rosigten Licht

(شاد باد آن‌که این‌جا در نور روشن نفس می‌کشد.)

— فروید، ناخرسندی‌های فرهنگ

۱.

«فتح‌نامه‌ی مغان» هوشنگ گلشیری بد تمام می‌شود. از توصیف رئالیستی روز روشن، به فضای شامگاه رمانتیک و خیالی غروب می‌کند. «و منتظر ماندیم،» منتظر شلاقی که فرود آید. با جملاتی رمانتیک تمام می‌شود. «آخرین قطره‌های آن تلخ‌وش ام‌الخبائثی را به لب مکیدیم و بعد مست سرو صورت بر خاک گذاشتیم، بر خاک سرد و شبنم‌نشسته‌ی اجدادی.» توصیف‌های قرن نوزدهمی در آن هست. باقیمانده‌‌ای از بالزاک و ویکتور هوگو و گورکی و پوشکین. «ستاره‌های قدیمی، انگار که از رصد‌خانه‌ی مراغه رصد کنی (؟). عقرب و سنبله و میزان. بنات‌النعش آنجا بود، به چه درشتی. بعد دیگر بوی درخت آمد، بوی خاک نم‌زده.»  دیالوگ‌های کتابی و تفسیری در آن هست. «ما خیال می‌کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هرکوچه‌ای باشد، باشد، قصد فقط رسیدن است، به دست گرفتن قدرت است، حاکمیت سیاسی است. فکر هم می‌کردیم این چیزها، این دورویی‌ها، پشت و واروهای هرروزه‌مان  را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه‌ی قرضی در می‌آوریم و می‌اندازیم توی زباله‌دانی تاریخ. اما حالا می‌فهمم که تاریخ اصلاً زباله‌دانی ندارد. هیچ چیز را نمی‌شود دور ریخت.»

ادامه‌ی مطلب ›


قبض فضای نامحدود نگارش

۲۶ بهمن ۱۳۸۹

خبر این است که مجلس تصویب کرده از این پس قانون مطبوعات شامل خبرگزاری و نشریات الکترونیکی نیز می‌شود. در این لایحه تعریف «خبرگزاری» و «نشریه‌ی الکترونیک» به وزارت ارشاد محول شده و در نتیجه در اختیار وزارت محترم ارشاد است که وبلاگ‌نویسان، صاحبان و نویسندگان ایرانی وب‌سایت‌ها و اساساً هر نویسنده‌ی ایرانی فضای مجازی را نیز مشمول مجازات‌های قانون مطبوعات نماید. و این همه‌را دولت می‌تواند بسته به این‌که چه تعریفی را در پیش بگیرد از کلمه‌ی «نشریه» استخراج کند.

گذشته از ابهام‌های قانونی این خبر، بی‌منطقی غریب نهفته در آن متکی بر نوعی سؤتعبیر از مفهوم نشر در فضای مجازی و حیطه‌ی اختیارات دولت نسبت به شهروندان است.

ادامه‌ی مطلب ›


اخلاق بدیویی و اخلاق‌گرایی ایرانی

۲۱ بهمن ۱۳۸۹

ارائه شده در سمینار گفتارهای چپ معاصر در مؤسسه اندیشه سیاسی-اقتصادی، پنج‌شنبه ۳ بهمن ۸۷

چند هزار سال است که دولت‌ها وملت‌های ایرانی، مشکلات اجتماعی ایران را اخلاقی دانسته‌اند. نیچه هنگامی که می‌خواست پیامبری را برگزیند تا نقیض ایده آن پیامبر را از زبان او بیان کند، پیامبری ایرانی را برگزیدکه نمونه بارز پیامبری اخلاقی بود. برای زرتشت مسئله این نبود که پندار و گفتار و کردار باید درست باشد، مسئله اساسی این بود که این سه نیک باشند. و هنوز هم برای کسانی که با ایرانیان آشنا می‌شوند، نخستین امر تکان‌دهنده‌ آن است که اینان چه مردمان نیکی هستند بی‌آنکه کارهایشان درست باشد. همین رابطه میان حقیقت و اخلاق است که بدیو در کتاب «اخلاق» محور بحث قرار می‌دهد. زمانی که ترجمه این کتاب را به دست گرفتم همین اخلاق‌گرایی ایرانی برایم بیش از هرچیز اهمیت داشت.

لویناس در صورت‌بندی فلسفه اخلاق خویش از سنت‌های یهود الهام می‌گیرد. بدیو آشوویتس و بوسنی و عراق را مثال می‌زند. گمان می‌کنم اشکالی نداشته باشد که ما هم از مثالی ایرانی شروع کنیم و برای باز کردن چند مفهوم بدیویی، نخست آن‌ها را به درون تاریخ خود ببریم، با پیش‌فرض‌های جمعی آغشته کنیم و سپس به صورتی جهانی بسط دهیم. برای این ‌منظور، در اینجا مفاهیم «اخلاق» بدیو را از طریق دو متن تاریخی می‌خوانم. متن اول کتیبه بیستون است.

ادامه‌ی مطلب ›


وجه سیاسی گشایش/ وجه تألیفی ترجمه

۲۱ بهمن ۱۳۸۹

(ترجمه‌ی چندلایه‌ی شهرهای ایرانی)

گفتمش ای ترک چون من ترجمانی بایدت / گفت بخ بخ من نه آن ترکم که جوید ترجمان [۱]

۱.

دوستی اروپایی زمانی برایم چنین نوشت: «امیدوارم در کشورتان گشایشی حاصل شود.» از خودم پرسیدم گشایش به سوی چه؟ به سوی غرب، سرمایه‌داری یا اقتصاد آزاد؟ یا شاید قدری لطیف‌تر، نوعی التقاط؟ یا نهایتاً نوعی ترجمه؟ یا شاید گشودن فضایی خالی.

«باز کنید!» مأموران پلیس هنگامی که مشت بر در می‌کوبند چنین می‌گویند. در این جمله همواره نوعی خطر هست. خطرِ گشایش چیست؟

ادامه‌ی مطلب ›


حقِ مدگرایی،‌حقِ معاصریت

۲۵ دی ۱۳۸۹

 ۱.

جلو سینما ایستاده‌ام. از ظاهرش نمی‌توان فهمید که بیست سال است تعطیل شده. دستانم را دو سوی صورتم گرفته‌ام و به داخل نگاه می‌کنم. چیزهای اندکی که به چشم می‌آید کنجکاوی را ارضاء نمی‌کند، بیشترش می‌کند. پله‌‌ی نیم‌دایره‌ای فاخری به بالا می‌پیچد. چند گیشه‌ی غبار گرفته و تعطیل. باقی در تاریکی. قاب‌های طلایی و ظریف در. همه‌چیز آلامد بوده است. آلامُدِ کی؟ به هر حال، آلامد. چیزی که با پیروی از مد تولید می‌شود اشتیاق‌اش را به مد در خود حفظ می‌کند. بر روی شیشه‌های ورودی با رنگ نوشته شده: «بیلیاردباز،‌ با بازی پل نیومن». نمی‌‌توان فهمید اکران هفته‌ی گذشته بوده است یا سه‌دهه‌ی پیش. آن‌طرف‌تر با رنگ‌های موقتی که سال‌ها دوام آورده‌اند نوشته شده: «لژ خانوادگی». به راحتی می‌شد از روی شیشه پاک‌اش کرد. هیچ‌چیز نوستالژیکی در فضا نیست. شاید استثنائاً در این ساعت تعطیل است. نه شیشه‌ای شکسته، نه چیزی ویران شده. آخرین باری که این در گشوده شد کی بود؟ میدان ثریا، میدان گرگان،‌ میدان نامجو.

ادامه‌ی مطلب ›


فروکشیدن هویت، برکشیدن هیچ

۲۵ دی ۱۳۸۹

۱.

از من دعوت شده که اگر مایل هستم در مورد شماره‌ی پیشین جوابیه بنویسم. مایل هستم. اما شخصاً کسانی را ستایش می‌کنم که باعث می‌شوند دیگران برایشان جوابیه بنویسند. مثل نویسندگان شماره‌ی پیشین. تحریک دیگران به جوابیه‌ی نوشتن کار فوق‌العاده‌ای است.

 ۲.

کسانی را دیده‌ام که فکر می‌کنند بهشان توهین شده. بعضی‌ها شخصاً توهین‌آمیزند. به‌خصوص وقتی اسم ببری توهین می‌شود. باید همیشه بگویی فلان دسته از چیزها فلان طور است. ولی درباره‌ی فلان چیز نباید حرف بزنی. نقد اساساً به نظرشان فحش می‌آید. چهره‌ی منتقد را که می‌بینند، حتا از دور، بهشان توهین می‌شود. رنگ چهره‌شان برمی‌گردد. تجربه نشان داده که محضر هنرمندان بسیار مطبوع است، از هر قشر دیگری مطبوع‌تر، اما باید در حضورشان راجع به دیگران حرف زد تا مطبوع بماند. دوست هنرمندی داریم که همیشه راجع به مادر سایر هنرمندان صحبت می‌کند. و محضرش مطبوع است.

ادامه‌ی مطلب ›


تهران: همواره موقت زیستن

۲۵ دی ۱۳۸۹

۱‌.

درباره‌ی تهران نوشتن آسان است، هرچه درباره‌ی شهر بزرگ بگویی صحیح است.

۲‌.

در شهرستان از کلمه‌ی شهرستانی متنفر بودم. حس می‌کردم اهالی مرکز برای تحقیر شهرستانی‌ها به آن‌ها می‌گویند شهرستانی. از نظر خودمان، شهرستان از توابع استان بود. مرکز استان که شهرستان نبود. اگر به کسی که از فسا یا آباده به شیراز می‌آمد می‌گفتند شهرستانی، حرفی نبود. انگار عنوان پایتخت برایشان کافی نبود داشتند ما را هم کوچک می‌کردند. حالا به جبران این توهین، شیراز و اصفهان و برخی شهرهای بزرگ دیگر خود را در عنوان پایتخت شریک کرده‌اند: پایتخت فرهنگی، پایتخت هنری، … . همگان دوست دارند روی تخت بنشینند نه روی زمین.

ادامه‌ی مطلب ›


تلاش برای چکش‌خوار کردن دیگران

۲۵ دی ۱۳۸۹

منتشر شده در: محمد رضایی‌راد (ویراستار) (۱۳۹۳) درباره‌ی ابتذال (دفترهای اندیشه‌ی ۱) (نیلا: تهران)

۱.

مبتذل یعنی تو. مبتذل از مهملات است. مهمل، درجه و سلسله مراتب دارد. مهمل در میان ما به چنان درجه‌ای رسیده که نیاز به فلسفه دارد. به کار جدی عمیق برای دست یافتن به «عمق» و «شدت‌»اش. در اینجا مهمل را باید مفروض انگاشت وگرنه نیاز به دو نوشتار است: یکی برای تعریف مبتذل و دیگری برای مهمل. شاخه‌ای از مهملات، مهملات پندآموزند، مهملاتی که امر اخلاقی‌ِ آن‌ها کلی و دلبخواهی است. نقطه‌ی مقابل مهمل، امرِ جدی نیست؛ نقطه‌ی مقابل مهمل امر بامعناست که می‌تواند جدی نباشد؛ برای مثال این‌که شخص نباید مهمل بگوید خود از مهملات پندآموز است. پرهیز از مهمل، وظیفه‌ای اخلاقی نیست، انگیزه‌اش پرهیز از فشار آوردن به دیگران است. هر گفته‌ای به دیگران فشار می‌آورد. اما آن که مهمل می‌گوید تبعات این فشار را نمی‌پذیرد. آن که دیگران به او هیچ نمی‌گویند مهمل می‌بافد. آن‌که دیگران را مبتذل می‌خواند دیگران را یکسویه فشار می‌دهد. مبتذل یعنی تو که دیگران را فشار می‌دهی.

 ۲.

در هر دیدگاهی که در آن مبتذل خواندنِ چیزها مهمل نباشد، که در آن مبتذل خواندنِ چیزها معنایی داشته باشد، می‌توان نشان داد که این مبتذل خواندنِ چیزها خود مبتذل است.

ادامه‌ی مطلب ›


چرند گفتن/‌حرف زدن/‌‌چرت و پرت

۲۵ دی ۱۳۸۹

۱.

حرف زدن. متصل حرف زدن. چرند گفتن. بی‌وقفه حرف زدن. بدون نگاه کردن به پشت سر حرف زدن. به این طرف حرف زدن. به آن طرف حرف زدن. نشخوار کردن. و در مقابل: به صورتی متمرکز در زمانی معین به یک سو حرف زدن. حرف را بر کسی باریدن. حرف را در کسی فرو کردن. حرف در گوش‌اش فرو نمی‌رود. حرف را پس راندن. حرف مستقیم را با حرف مستقیم دفع کردن. شمشیربازی با حرف‌های مستقیم. حرف زدن روی خطوط کرسی؟ به خط مستقیم؟ خطر این است که حرف زدن دارد برای ما ناممکن می‌شود. کلام شقه‌شقه می‌شود،‌ نثر از هم می‌پاشد. مهمل به تکاملی عجیب می‌رسد. مهمل دارد فلسفه می‌شود. آن‌قدر داده تولید شده که بتوان علمی به نام تئوری مهمل درست کرد.  تئوری چرت و پرت.

ادامه‌ی مطلب ›